زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت چهل و ششم :
پوفی کشیدم. به آرومی بازوش و رها کردم.
قبل از اینکه سام بخواد واکنشی نشون بده آرمان دستش و گرفت و حرکت کرد طرف ماشین:
- بیا... .
سام از حرکت ایستاد و بازوشو محکم از دست آرمان بیرون کشید:
- اینجا جای من نیست... .
- بیا برگردیم بریم پیش بچهها. حلقه نشون خودت رو از دست رخشا در بیار تا بزارم بری؟
سام عصبی نفسی عمیق کشید و مشت انگشتاش و بیشتر کرد.
نامیزون و آشفته برگشت تو ن
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۴۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
00چرا پارت امروز رو نزاشتین🥺
۲ سال پیشAyda
10فکنم خاطراتش تا قبل از اینکه عاشق رخشا بشه برگشته بخاطر همین رخشارو یادش نمیاد
۲ سال پیشسمیرا
00اهوم
۲ سال پیشفاطمه
20به نظرم رمان داره بی مزه میشه یعنی چی که من حلقه ننداختم یادش بیاد خیلی عالی میشه ولی الانم جذابیتشو داره
۲ سال پیشفاطی
10یعنی واقعا یادش نمیاد🥺🥺🥺یا فیلم بازی میکنه بخواطر جون رخشا🤔🤔🤔🤔
۲ سال پیشمهسا
20فیلم بازی میکنه به نظرم
۲ سال پیشهانیه
10چ بد ☹☹
۲ سال پیشاه
30نباید اینجوری میشددددد:/
۲ سال پیشاوکی ولی ب ت چ
40دیدید من گفتم خاطرات با رخشا رو یادش نمیاد😐💔عرررررررررررررررر😭😭😭
۲ سال پیش
سامی
00بنظر منکه قبل تصادف دشمناش حافظشو پاک کردن یا دست کاریش کردن.اینجوریم نگام نکنین😐🙄فیلم جنایی مرموز زیاد نیگا میکنم😂