پارت شصت و هفتم

زمان ارسال : ۳۴۹ روز پیش

بلاخره بعد ۳ روزدکتر اجازه میده که از نزدیک ببینمش ....لباس مخصوص تنم میکنم و کنارش میرم ....
اشکام سرریز میشه و بهش میگم:ستوده ...اجی ...
میگن هر کی تو کماس صداهارو میشنوه ...
دستشو میبوسمو میگم :صدای منو میشنوی؟
_ببین دارم بهت میگم ما همه منتظرتیم ،ترخدا بهوش بیا ....مام

این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید