پارت شصت و هفتم

زمان ارسال : ۳۳۹ روز پیش

بلاخره بعد ۳ روزدکتر اجازه میده که از نزدیک ببینمش ....لباس مخصوص تنم میکنم و کنارش میرم ....
اشکام سرریز میشه و بهش میگم:ستوده ...اجی ...
میگن هر کی تو کماس صداهارو میشنوه ...
دستشو میبوسمو میگم :صدای منو میشنوی؟
_ببین دارم بهت میگم ما همه منتظرتیم ،ترخدا بهوش بیا ....مام

این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد

462
278,766 تعداد بازدید
1,316 تعداد نظر
82 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    20

    خانم سیاوشی دلش نمیایدرمان تموم کنه باورکنید شخصیتهافراموش نمیشه لطفا دل بکنیدازشون🤣🤣🤣

    ۱۱ ماه پیش
  • !(: یاشیل قیز

    40

    ینی فرهاد انقد نامرد بود؟

    ۱۱ ماه پیش
  • گل سرخ

    ۲۰ ساله 30

    خانم نویسنده نمی دونید چقدردلم می خوادبرم پابوس ***رضااماهنوزنطلبیده که ماهم بریم زیارتش

    ۱۱ ماه پیش
  • اسرا

    01

    عالیه خوابیده حتماسرش روزانوش کجاش وگرنه اصلانمیشه انجاخوابید

    ۱۱ ماه پیش
  • فاطمه سیاوشی | نویسنده رمان

    چرا عزیزم میشه یوقتا همینطوری که تکیه دادی ممکنه واسه ادمی که چند ساعت چشم نزاشته خوابش بره

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید