دشمن بی نقص به قلم فاطمه سیاوشی
پارت شصت و ششم
زمان ارسال : ۳۴۶ روز پیش
با خوشحالی بلند میگم دکتر ....دکتر ...
خانم پرستار
چند تا پرستار میان سمت اتاق و دکتر پشت سرشون ....
با ذوق میگم :دستشو تکون داد ...
داخل اتاق میشن و معاینش میکنن و میگن:عزیزم موقعی که مریض تو کما هست طبیعیه واکنش بدن ،یوقتا اینطوری میشه ولی بهوش نیومده خواهرتون ...
<این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد
این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
صدف
10عالیه رمانت فاطمه جون،خدا نگذره از این فرهاده نامرد،معلومم نیست کدوم گوریه