پارت شصت و ششم

زمان ارسال : ۳۴۶ روز پیش

با خوشحالی بلند میگم دکتر ....دکتر ...
خانم پرستار
چند تا پرستار میان سمت اتاق و دکتر پشت سرشون ....
با ذوق میگم :دستشو تکون داد ...
داخل اتاق میشن و معاینش میکنن و میگن:عزیزم موقعی که مریض تو کما هست طبیعیه واکنش بدن ،یوقتا اینطوری میشه ولی بهوش نیومده خواهرتون ...
<

این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد

462
278,776 تعداد بازدید
1,316 تعداد نظر
82 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • صدف

    10

    عالیه رمانت فاطمه جون،خدا نگذره از این فرهاده نامرد،معلومم نیست کدوم گوریه

    ۱۱ ماه پیش
  • فرزانه

    11

    رمان جالبیه ولی خیلی دیر پارت گذاری میکنید و پارتها هم خیلی کوتاه هست تا هفته آینده ک بیاد داستان کلا فراموش میشه و خسته کننده

    ۱۱ ماه پیش
  • اسرا

    20

    عالیه خانم سیاوشی

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید