پارت شصت و ششم

زمان ارسال : ۳۵۶ روز پیش

با خوشحالی بلند میگم دکتر ....دکتر ...
خانم پرستار
چند تا پرستار میان سمت اتاق و دکتر پشت سرشون ....
با ذوق میگم :دستشو تکون داد ...
داخل اتاق میشن و معاینش میکنن و میگن:عزیزم موقعی که مریض تو کما هست طبیعیه واکنش بدن ،یوقتا اینطوری میشه ولی بهوش نیومده خواهرتون ...
<

این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید