بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و بیست و هشتم
زمان ارسال : ۵۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
خشابی از جیبش درآورد و برایش انداخت. خشاب را در هوا گرفت و با خشاب خالی، عوضش کرد. همان که از جایش برخاست و خیز گرفت تا شلیک کند، صدای کشیده شدن لاستیک روی سنگریزهها، حواسش پرت شد و سرش را پایین برد. نووا، سرش را چرخاند و به ماشینی که نزدیک میشد و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
10عالییی بود منتظر پارت بعدی