گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هشتاد و ششم
زمان ارسال : ۴۱۸ روز پیش
سارا نگاهش را پایین انداخت و گفت:
- چجوری برم پی خوشی خودم وقتی حال هیچکس خوب نیست؟ شما و عمه پیر شدین تو این یکسال، کیان و پارسا یکسالِ با هم حرف نزدن. مهلا با محیا قهره...
- درد منم همینه سارا! همین از هم پاشیدگی خانواده. همه همدیگهرو مقصر میدونن. بهخدا که روح کتی هم آرامش نداره.
دست سارا را به آرامی در دست فشرد.
- من یه همراه میخوام. یه قوت قلب که همپای اون برم برای
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.