گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هشتاد و پنجم
زمان ارسال : ۴۰۶ روز پیش
یک سال بعد...
با وجود آفتابی بودن هوا، باد سردی میوزید و لرز به تن مینشاند. تاکسی کنار خیابان متوقف شد. شیدا شالگردن را کمی بالاتر کشید و با بغلگرفتن بچه از ماشین پیاده شد. سرمای هوای بیرون را که احساس کرد، کلاه شایان را تا روی ابروهایش پایین کشید و او را محکمتر در بغل فشرد. وارد کافیشاپ شد. گرمای کافیشاپ لبخند ملایمی روی لبش نشاند و عطر تلخ قهوه مشامش را پر کرد. نگاهش چرخی بی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
&&&
20پارت خوبی بود فقط کاش در مورد محیا هم بنویسی خیلی دلم میخواد درباره حس و حالش و برخورد اطرافیان باهاش بدونم چون تو این حادثه کم مقصر نبود اما اصلا حرفی ازش زده نشده