طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هشتم
زمان ارسال : ۱۳۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
مهدخت مثل برگی خشکیده و بیجان که از شاخهی درخت جدا شود، هماناندازه بیهوا و سبک، کنار دیوار سُر خورد و آهسته نشست. چهرهی کریه و نگاههای شبقآلود گودرز مقابل چشمانش جان گرفت و قطره اشکی روی گونهاش غلتید. مائده ابرو در هم کشید و گفت:
- عه وا... این ادا اطوار چیه در می
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
دخترکعاشق
۱۳ ساله 00وای این زنیکه مائده چرا نمیمیره ،اصن مگه ن مادریش نیس چرا دخالت میکنه زنیکه فضول،ادلم برای مهدخت میسوزه بیچاره ،من فک کنم مهدخت با نوید ازدواج کنه که خدا کنه بکنه چون معلومه که نوید مهربونه💔💛
۴ سال پیش.
110مگه پریدخت و مهدخت خواهر نیستن پس چرا اونو نمیبرن
۴ سال پیشزینب
40عالی بود مرسی نگار جون🧡😻 چونکه مهدخت عکساش پخش شده بود و کسی نمیاد خواستگاریش بخاطر همون میخوان مهدخت رو بدن به گودرز.. اینو ی عزیزی سوال کرده بود😅☝️
۴ سال پیشستایش
20خب آگه با دقت خونده باشین میفهمین که مهدخت اجازه نداره از خونه بره بیرون اونا نمیزارنش درس بخونه بعد بابای بیشعورش میزاره بره تفریح
۴ سال پیش&'
60پریدخت و داداشش که میان خب چرا مهدخت رو هم نمیبرن انگار زیاد باهم صمیمی نیستن این خواهرا
۴ سال پیشدلنیا
21آیییی نوید خیلی خوبههههه عاشقش شدم اصن😂😂😂مثل داداش خودمه😂😂داداش منم همینطور یه😢حداکنه زودتر مشکل مهدخت خل بشه دلم براش میسوزه😭😭.چرا انقد اذیتش میکنن😘😘بابت رمان ممنون نگار جان
۴ سال پیشتی تی
21وا ووو عالییی بودددد
۴ سال پیشهستی
70من از این نوید خیلی خوشم میاد🤩
۴ سال پیشZarnaz
۱۷ ساله 71عالییییی مرسی مثل همیشهههه😍💜
۴ سال پیشجوجو
110خیلی دلم واسه مهدخت میسوزه کاش زودتر مشکلش حل شه😔😞
۴ سال پیشعسل
۱۵ ساله 134ممنون عالییییییییی بود ❤
۴ سال پیش
نرگس
76وای خیلی رمان خوبیه فقط من نمیدونم چرا میخام پاسخ برم مانده رو خفه کنم در به در بشه کاش