بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و بیست و چهارم
زمان ارسال : ۴۲۲ روز پیش
«دانای کل»
آشفته، قدم میزد و دستش را به صورتش میکشید تا از گرمای بدنش بکاهد؛ از طرفی دست دیگرش را به پهلویش تکیه داده و استخوانش از فشار دستش درد گرفته بود. ماشینی که کنارش توقف کرده بود، جاده را که به ویلا منتهی میشد، روشن میکرد اما تاری ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما