پارت هشتاد و چهارم

زمان ارسال : ۴۰۲ روز پیش

سوگند یکه‌ای خورد و چشم‌هایش درشت شد. روی تخت نشست و بهت‌زده پرسید:
- چی گفتی؟!
مهدی پلک بر هم فشرد. سربه زیر با تأنی جواب داد:
- از روزی که کتایون رو دفن کردیم، سارا نه یه قطره اشک ریخته، نه یه کلمه حرف زده!
نگاهش را سمت سوگند چرخاند و ادامه داد:
- این خیلی بده سوگند! هرچه اون بغض کهنه‌تر بشه و سکوتش طولانی‌تر، خطرناک‌تره! شاید دیدنِ یزدان، بهونه‌ای بشه تا خودشو خالی ک

165
135,716 تعداد بازدید
149 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • تابان

    20

    سلام نگار جون سال نو مبارک.. .امشب پارت نداریم؟

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید