زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و نود و سوم
زمان ارسال : ۴۰۸ روز پیش
طول کشید تا به خودش بیاید.
- یعنی چی؟ مگه اونا، مگه نمرده بودن؟
ایوان بدون آن که نگاهش را از خیابان بگیرد گفت: نه! وقتی که گفتی نمیدونم خانوادهم زندن یا نه، من اون پرورشگاه رو پیدا کردم و تحقیق کردم... پدر و مادر خیلی از اون بچهها زندهن و با پولی که پدر و مادرشون برای نگهداری ازشون میدن، توی پرورشگاه موندن.
باور اینها برای آنابت سخت بود.
چرا باید پدر و مادرش با وجود
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Dayana
33ولی یه حسی بهم میگه سرآخر ایوان خودشو تحویل میده🥲
۱ سال پیشریحان
70من دلم نمیخواد ایوان گیر بیوفته دوست دارم لاریسا هیچ وقت نگه که زرنیخ ایوانه و برای همه مجهول بمونه
۱ سال پیشونوم
70ولی من دو ساله پای این رمان وایسادم...حق آب و گل دارم...احساسی نکنی لاریسا بزنه ایوان و بکشه!
۱ سال پیشسیتا
50چه باحاله یکی اینقدر همه فن حریف باشه هر کاری دلش خواست انجام بده
۱ سال پیش
Dayana
80خوشم میاد که هرچقدرم سرنخ پیدا کنن بازم نمیتونن بفهمن کار ایوانه😂وقتی ایوان جلو دماغشونه و داره راست راست واسه خودش میچرخه ولی اونا نمیفهمن دیگه چه انتظاری میشه ازشون داشت 😂