پارت سی

زمان ارسال : ۴۲۴ روز پیش

- من تا سربازیم و نخرین بی‌خیال نمی‌شم، شده خودکشی می‌کنم.

مامان خیلی خونسرد یه اهوم گفت.

بابا تلفن رو ازش گرفت.

- خودکشیتم شبیه فرارت می‌شه، عزرائیل برت می‌داره می‌‌ذارتت دم خونمون باز!

اون بین صدای مریم و شنیدم که داشت ت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید