پارت چهارم

زمان ارسال : ۴۴۸ روز پیش

پلک‌هایش روی هم فشرده شد. دستش را به سینه‌ی طاها زد و به عقب هلش داد. خوب می‌دانست دست ظریفش، توان زدن ضربه‌ی محکمی به آن سینه‌ی پهن و ستبر را ندارد. طاها فقط یک قدم به عقب برداشت و او حرصی گفت:

- محاله... محال!

خواست سمت اتاقش برود که ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید