مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهارم
زمان ارسال : ۶۴۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
پلکهایش روی هم فشرده شد. دستش را به سینهی طاها زد و به عقب هلش داد. خوب میدانست دست ظریفش، توان زدن ضربهی محکمی به آن سینهی پهن و ستبر را ندارد. طاها فقط یک قدم به عقب برداشت و او حرصی گفت:
- محاله... محال!
خواست سمت اتاقش برود که ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما