پارت شصت و ششم

زمان ارسال : ۴۶۹ روز پیش

شیدا مات‌زده پدرش را نگاه می‌کرد و با صدایی ضعیف لب زد:
- چجوری آزاد شده؟
- عفو خورده!
رنگ از روی شیدا پرید و با لرزشی آشکار در صدایش پرسید:
- برمی‌گرده این‌جا؟
فرهاد هر دو دستش را روی دست‌های شیدا گذاشت. سرانگشتان سرد دخترک، دستپاچه‌اش کرد. سرش را به طرفین تکان داد و گفت:
- نه... اگه تو نخوای نه! اگه حضورش اذیتت می‌کنه نه!
نگاه‌هایشان درهم گره خورده بود. باز هم چ

185
139,919 تعداد بازدید
151 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مائده

    20

    وای چه قشنگ داره میشه قلمت طلا نویسنده عزیز عالیه عالی توروخدا همین طوری عالی تمام بشه همه به عاشقا به عشقاشون برسن

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید