گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و ششم
زمان ارسال : ۴۶۹ روز پیش
شیدا ماتزده پدرش را نگاه میکرد و با صدایی ضعیف لب زد:
- چجوری آزاد شده؟
- عفو خورده!
رنگ از روی شیدا پرید و با لرزشی آشکار در صدایش پرسید:
- برمیگرده اینجا؟
فرهاد هر دو دستش را روی دستهای شیدا گذاشت. سرانگشتان سرد دخترک، دستپاچهاش کرد. سرش را به طرفین تکان داد و گفت:
- نه... اگه تو نخوای نه! اگه حضورش اذیتت میکنه نه!
نگاههایشان درهم گره خورده بود. باز هم چ
مائده
20وای چه قشنگ داره میشه قلمت طلا نویسنده عزیز عالیه عالی توروخدا همین طوری عالی تمام بشه همه به عاشقا به عشقاشون برسن