گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و پنجم
زمان ارسال : ۴۵۹ روز پیش
سارا با دلسوزی نگاهش میکرد و پشتدستهای دخترک را آهسته نوازش کرد.
- پاشو... پاشو بریم تو بازار یهکم بگردیم. از فکروخیال دربیای ها؟
شیدا سربه زیر لب ورچید و بیتوجه به پیشنهاد سارا، گفت:
- بابام باهام قهره، تو یه خونهایم اما چند روزه ندیدمش. خواهرم حتی جواب تلفنمرو نمیده. خودمم مثل خر تو گل موندم اصلا نمیدونم با این مصیبت چکار کنم؟ مگه قتل کردم سارا؟ چرا باهام اینج
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.