التیام به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و دوم
زمان ارسال : ۴۶۲ روز پیش
- سلام، خستهنباشی!
کاپشناش را روی جالباسی کنار در آویزان کرد. در این مدت لاغرتر شده بود. ریش و سبیلش بلند شده بود و دیگر مثل قبل، لبخند روی لب نداشت.
- سلام، سلامتباشی.
نگاهم نکرد و سمت توالت رفت. دیدن چهرهی اندوهگیناش، بر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
کیمیا
71واقعا فکر نمی کردم سوگل بمیره.اصلا روند داستان یه طور دیگه ای شد