التیام به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و یکم
زمان ارسال : ۴۶۴ روز پیش
از عمارت سلطان بیرون آمد. غم مثل غدهی سرطانی رو به رشد در سینهاش حجیم و حجیمتر میشد؛ انگار میخواست قلبش را بترکاند، سینهاش را بِدَراند و بیرون بزند. سرش را بالا گرفت. آسمان کبود و گرفته بود. قطرههای گرم اشک از گوشهی چشمهایش راه گرفت. خاطرات ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
حنا
44با اینکه سوگل بخاطر شرایط زندگیش اینطوری شده بود و اخیرا هم مثلااااا خوب شده بود ولی من واقن هنوز ازش خیلییی بدم میاد