گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و سوم
زمان ارسال : ۴۵۴ روز پیش
شیوا نگاه شماتتباری به شیدا انداخت و گفت:
- واقعا که شیدا... آبروی همهمون رو بردی! فقط خواهشا تا شبِ عروسی من نذار کسی بفهمه که هیچ خوشم نمیاد اونشب همه تو گوش هم پچپچ کنن!
ریما لب گزید و لب به اعتراض باز کرد:
- شیوا نگفتم بیای که بیشتر سرزنش کنی!
- چکارکنم؟ مدالِ افتخار بندازم گردنش؟ مگه دروغ میگم؟
شیدا نگاه دلخوری به خواهرش انداخت و لب زد:
- نگراننباش، عروسی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.