پارت هفتاد و هفتم

زمان ارسال : ۴۷۰ روز پیش

کوروش مشتاقانه بهم نگاه کرد و گفت :
- خب بعدش؟
- رفتم پیشش و گفتم : « سلام. بخشید من یکی پولمو دزدیه میشه یکم بهم پول قرض بدی؟»
زیر چشمی بهم نگاه کرد و گفت : « گدایی؟»
با اخم گفتم : « نه. فقط خونه ام اینجا نیست میخوام برم ایران پول برگشت ندارم »
« تو ایران گدا بودی؟»
عصبانی گفتم « مامان بابات بهت ادب یاد ندادن؟ برسم ایران از بابام پولتو میگیرم یه جوری برات میفرستم»

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید