پارت هفتاد و هشتم

زمان ارسال : ۴۵۹ روز پیش

آقاجونه کوروش خیلی آدم باحال و خون گرمی بود. جَوونی هاش عکاس بوده و تا دلت بخواد عکس و آلبومهای مختلف از تمام مراسمات و افراد خانواده داشت. چندتاشو با حوصله بهم نشون داد. هر عکس یه خاطره برای تعریف کردن داشت و هر خاطره ای که تعریف می‌کرد با شوق و کمی هم حسرت بهش گوش میدادم. به کوروش حسودیم میشد اون با وجود همه مشکلات یه پدر بزرگ باحال و پایه مثل آقاجون داشت و بنظرم همین میتونه کافی باشه.

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید