زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۴۶۱ روز پیش
لاریسا از خودش متنفر بود.
این ضعف تمامش از ونسا سرچشمه میگرفت.
یا از مرگ میترسید...
با آن همه ادعایش باز هم سخت بود.
او شجاع نبود، وانمود میکرد که شجاع است.
تلاش میکرد شجاع باشد آن هم بهخاطر دخترش!
- تو چرا سعی داری خودت و قوی نشون بدی؟
ایوان مکثی کرد.
- من قوی ام... نیازی به نمایش ندارم.
لاریسا پوزخندی زد.
- نیستی!... تو در برابر خیلیها هیچ قدرتی ن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.