زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هشتاد و دوم
زمان ارسال : ۴۶۳ روز پیش
کمی بعد تصمیم گرفت این بار خبر قتل بعدی را خودش به لاریسا بدهد.
همه چیز را درست کرد و با لاریسا تماس گرفت.
میدانست لاریسا میفهمد که زرنیخ است.
شماره نیفتاده بود و این او را میترساند.
همان هم شد.
لاریسا که صدای گوشیاش را شنید، با عجله پلههایی که بالا آمده بود را پایین رفت.
گوشیاش را از روی میز چنگ زد.
با دیدن اینکه شمارهای روی صفحه نیست، نفسش توی سینه حب
نری
20آمنه جون واقعا این پارت خیلی کم بود لطفاً یکم بیشتر کن پارت هارو ممنون عزیزم رمانت عالیه