زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هشتاد و یکم
زمان ارسال : ۴۶۵ روز پیش
پوزخندی روی لبش نشست...
خون، لمس سردی چاقو و قتل او را همیشه به وجد میآوردند.
چاقو شبیه به اسباب بازی برای سرگرم کردنش بود!
شاید توی خیالات تاریک خودش، پلیس بود اما مانند لاریسا و استفان احمق نبود.
هیچکدام از آنها را لایق پستشان نمیدانست، یک تیم نالایق و ناکار آمد!
او زرنگ بود...
ردپایی به جا نمیگذاشت، شاید مشکل حل نشدن پرونده همین بود!
او، زرنیخ، شبیه به
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آتش
30پارت اول رمان،زرنیخ یکیو حبس کرده و به هلن خیانتکار خدابیامرز میگه شبیه تو.با توجه به شخصیت هلن،انابت با اون دست و پا چلفتیش،نیست.حس میکنم زرنیخ عاشق لاریسا میشه.ازحساسیت بی اندازش به لاریسا متعجبم!