زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هفتاد و هشتم
زمان ارسال : ۴۷۲ روز پیش
آنابت چند قدم دیگر جلو آمد.
کمی نگران شد.
میترسید دوباره بحث آن نقشه پیش بیاید.
اگر لاریسا چیزی از او میخواست قطعا قبول نمیکرد.
نمیخواست دوباره ایوان را ناراحت کند.
نباید از او میرنجید...
ایوان تنها کسی بود که حالا او را متعلق به خودش میدانست.
اگر او را از دست میداد، بیشک دیوانه میشد.
- باشه...
استرس تمام وجودش را گرفته بود.
لاریسا دستش را
نری
60خیلی ممنون آمنه جون ولی خیلی پارت ها کمه لطفاً یکم بیشترش کن خیلی رمانت قشنگه