پارت صد و هفتاد و هشتم

زمان ارسال : ۴۷۲ روز پیش

آنابت چند قدم دیگر جلو آمد.
کمی نگران شد.
می‌ترسید دوباره بحث آن نقشه پیش بیاید.
اگر لاریسا چیزی از او می‌خواست قطعا قبول نمی‌کرد.
نمی‌خواست دوباره ایوان را ناراحت کند.
نباید از او می‌رنجید...
ایوان تنها کسی بود که حالا او را متعلق به خودش می‌دانست.
اگر او را از دست می‌داد، بی‌شک دیوانه می‌شد.
- باشه...
استرس تمام وجودش را گرفته بود.
لاریسا دستش را

727
380,506 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نری

    60

    خیلی ممنون آمنه جون ولی خیلی پارت ها کمه لطفاً یکم بیشترش کن خیلی رمانت قشنگه

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید