پارت چهل و هشتم

زمان ارسال : ۴۹۸ روز پیش

سعید نفسش را بیرون داد و گفت:
- ترسوندیم دختر... گفتم حالا چی شده! خب دیده باشه.
شیدا ابرو در هم کشید و تشر زد:
- خب دیده باشه؟! سعید می‌فهمی کدوم قرصارو می‌گم؟ اصلا بابامم نفهمه، آبروم به اندازه‌ی کافی جلوی ریما رفت که هنوز هیچی نشده قرص ال‌دی تو کیفم دید!
- آره می‌فهمم؛ از نظر منم هیچ آبروریزی نیست. مگه قرن بوق و قرقره‌اس که پنبه و آتیش رو کنار هم می‌ذاشتن، بعدم می‌گفتن تا

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید