طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهارم
زمان ارسال : ۱۳۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
قدمزنان مسیر مدرسه تا خانه را طی کرد. تمام مسیر به تنهاییاش در خانه و ترسش از تنها شدن فکر میکرد. کلید را توی قفل چرخاند و با ورودش به حیاط، ماشین پارک شدهی کیوان را دید. لبخند روی لبش نشست و خیالش راحت شد که در خانه تنها نیست.
قدم تند کرد و وارد خانه شد. صدا زد:
- کیوا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
شایان
۱۹ ساله 50واییییی چه ترسناک 😨😰 بابا دمت گرم نویسنده عالیه👍
۴ سال پیشهستی
80من اینجا به جاش ترسیدم کاش شب نمیخوندم😐😐💔🙄🙄🙄☠️
۴ سال پیشZarnaz
۱۷ ساله 20عالی مثل همیشه ممنون😍💜
۴ سال پیشسننه
100به نظرم کاش حقیقت رو میگفت
۴ سال پیشS.A
81اوه بیچاره دختر سکته کرده... فقط سر یه شرط بندی ساده که جن وجود داره یا نه
۴ سال پیشپریاس
50عالیه خیلی قشنگه دلم برا مهدخت سوخت😞ولی زندگی عسل بنظرم جالبه😂😘❤عالیه رمانت نویسنده جون
۴ سال پیشآرو
30رمااااان عالیییییی اصن
۴ سال پیشداروین
120این عسل معتاد میشه بالاخره😑
۴ سال پیشایلین
141وای عسل بیچاره منم زیاد به اجنه و جن اعتقاد ندارم اما دوروبریام اعتقاد دارن بدتر از وحشت و ترس اینکه کسیو نداشته باشی که ارومت کنه که فکرتو ازاد کنه اونموقع خودتی و خودت:)♥💔
۴ سال پیش
تی تی
20عالیبیی بود کنجکاو شدم