طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سوم
زمان ارسال : ۱۳۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
ظهر بود و مطب خلوت شده بود. تمام فکر بهزاد پیش دختری بود که امروز با آن حال بد و تن زخمی دیده بود. از جا برخاست و سمت منشی رفت. شهین منشی مطب، کیفش را برداشته بود تا برود. با دیدن بهزاد پرسید:
- امری ندارین آقای دکتر..
بهزاد دست به سینه ایستاد و گفت:
- یه سوأل دارم... تو میدو
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سازنده برنامه
رمان رفته برای چاپ ریحانه عزیز. به همین خاطر نمیتونی بخونی
۲ سال پیشملنا
120از نظرم قرصا عسلو معتاد میکنن😐
۴ سال پیشدرسا
10منم همین حدس رو دارمم🙄
۴ سال پیشدلارام
۱۵ ساله 00میگما عسل همونیه که کابوس میبینه؟ بعد نسیم کیه خیلی گیج کنندست☹️😤😤😤
۴ سال پیشصدیقه سادات محمدی(نگ | نویسنده رمان
سلام عزیزم گیج کننده نیست فقط باید با دقت بیشتری خوند😊 مهدخت و پریدخت خواهر هستن، نسیم دوست و هم محله ای پریدخت، و عسل دختر بهزاد حاتمی که مطبش توی محله ی اون دخترهاست. ممنون از نظر شما و سایر دوستان
۴ سال پیشدلارام
۱۵ ساله 00نگار جون ممنونم بابت رمان عالیت میگم ی سوال پارت ها ساعت چند ارسال میشع
۴ سال پیشعسل
۱۵ ساله 31ای بدبختی😑😑😑😑
۴ سال پیشتی تی
40عالییییییی بوددددد ممنون نگار جون
۴ سال پیشS.A
121با این قرصه معتادش نکنه یا چون قویه حالشو بدتر نکنه. داستان عسل خیلی مجهوله و البته فکر کنم هیجان انگیز تر از داستانای کسای دیگه بیشتر ازش بنویسید.
۴ سال پیشاتنا
92خوبه
۴ سال پیشZarnaz
۱۷ ساله 31عالیییی مثل همیشه😍😍
۴ سال پیشآرام
41عالی
۴ سال پیش
ریحانه
۳۰ ساله 00میخوام رمان رو بخونم ولی چرا پارت ها همه ناقص اند... در حد یه پاراگراف اند؟😕