گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و ششم
زمان ارسال : ۴۹۷ روز پیش
ساعت نزدیک به دوازده نیمهشب بود و خانه انباشته از سکوتی سنگین شده بود. شیدا آهسته و پاورچین از راهپله پایین آمد و سمت آشپزخانه رفت. چراغ آشپزخانه روشن بود و صدای پچپچ به گوش میرسید. بینیاش را بالا کشید و بوی قهوه مشامش را پر کرد. با احتیاط جلو رفت و فرهاد و ریما را در آشپزخانه مشغول صحبت دید. هردو کنار یکدیگر، پشت میز نشسته بودند و فنجان قهوه مقابل فرهاد بود. لبخند محوی زد و گفت:
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.