شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت نود و هفتم
زمان ارسال : ۵۱۲ روز پیش
لبخند کم رنگی زدم:
_عادت داشت برام گل بیاره بزاره دم پنجره اتاقم،هم بازی بچگیم بود،دوسش داشتم…
میدونست خیلی گلا رو دوست دارم،البته الان دیگه گل بدون گلدون و دوست ندارم.
آرام به چشمانش زل زدم،نگاهش بی انعطاف و سرد بود.
_خب؟
به نرده ها خیره شدم.
_فکر میکردم دوست داشتن همونه، همون حس وابستگی وشیرین، ولی وقتی ترکم کرد و رفت…وقتی تنهام گذاشت…وقتی با خیلی راحت بیخ
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطمه
00وای... وای..... وای.......
۱ سال پیشEsra
40بددردیه وقتی چشام پر اشکه و لبخند میرنم🥲 لعنتی خدایا این حقشون نیست خدا کنه آروی وقتی فهمید بتونه درک کنه انصاف نیست. ولی کارتون های دیزنی رو ول کن... داستان وقتی قشنگ تره که مالیفیسنت عاشق بشه🥺
۱ سال پیشBaran
60بمیرم برا ترنجی که حتی نمیتونه ایسو باشه🥲💕💔
۱ سال پیشسانیا
60الان من باید بخاطر خواستگاری خوشحال باشم یا بخاطر اینکه می دونم وقتی اروی بفهمه همه چی به...می ره ناراحت ؟؟مسئله این است! ولی کاش زودتر بفهمه تا وارد قسمت اصلی رمان شیم
۱ سال پیش...
30ویییییی بالاخره ولی من میخاستم اروی ببوسش😐😂
۱ سال پیش
ماریا
10به مرد عنکبوتی ختم نشه صلوات😂مرسی خانم فریدی جون❤❤❤