پارت نود و هفتم

زمان ارسال : ۵۱۲ روز پیش

لبخند کم رنگی زدم:
_عادت داشت برام گل بیاره بزاره دم پنجره اتاقم،هم بازی بچگیم بود،دوسش داشتم…
میدونست خیلی گلا رو دوست دارم،البته الان دیگه گل بدون گلدون و دوست ندارم.

آرام به چشمانش زل زدم،نگاهش بی انعطاف و سرد بود.
_خب؟
به نرده ها خیره شدم.
_فکر میکردم دوست داشتن همونه، همون حس وابستگی وشیرین، ولی وقتی ترکم کرد و رفت…وقتی تنهام گذاشت…وقتی با خیلی راحت بیخ

729
318,981 تعداد بازدید
1,848 تعداد نظر
121 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ماریا

    10

    به مرد عنکبوتی ختم نشه صلوات😂مرسی خانم فریدی جون❤❤❤

    ۱ سال پیش
  • فاطمه

    00

    وای... وای..... وای.......

    ۱ سال پیش
  • Esra

    40

    بددردیه وقتی چشام پر اشکه و لبخند میرنم🥲 لعنتی خدایا این حقشون نیست خدا کنه آروی وقتی فهمید بتونه درک کنه انصاف نیست. ولی کارتون های دیزنی رو ول کن... داستان وقتی قشنگ تره که مالیفیسنت عاشق بشه🥺

    ۱ سال پیش
  • Baran

    60

    بمیرم برا ترنجی که حتی نمیتونه ایسو باشه🥲💕💔

    ۱ سال پیش
  • سانیا

    60

    الان من باید بخاطر خواستگاری خوشحال باشم یا بخاطر اینکه می دونم وقتی اروی بفهمه همه چی به...می ره ناراحت ؟؟مسئله این است! ولی کاش زودتر بفهمه تا وارد قسمت اصلی رمان شیم

    ۱ سال پیش
  • ...

    30

    ویییییی بالاخره ولی من میخاستم اروی ببوسش😐😂

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید