خیمه شب بازی به قلم مرجان فریدی
پارت هشتم
زمان ارسال : ۵۰۸ روز پیش
خشک شده نگاهش کردم...
خواستم جوابش را بدهم که صدای تیر اندازی در سرم پیچید و وحشت زده چرخیدم
همه به آسمان زل زده بودند
چند قدم عقب رفتم و فاصله گرفتم
هلیکوپتر مامورین پلیس روبه روی پشت بام ایستاده و به جایی رگ بار شلیک می کرد
سردین درست گفته بود....آن ها بالا بودند
منتظر هلیکوپترشان بودند برای فرار!
با سرعت مامورین را کنار زدم و چون خیلی ها فکر می کردند از مام
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.