باهم در پاریس به قلم مرجان فریدی
پارت نهم
زمان ارسال : ۵۰۷ روز پیش
نمی دونم چه قدر گذشته بود که در اتاق باز شد و مهراب با کلی اخم وارد اتاق شد و چپ چپ نگاهم کرد و شال مشکی رنگی و به سمتم گرفت و گفت:
-سرت کن تا قیچی نیاوردم.
خندم و به زور قورت دادم و موهام و دور دستم پیچوندم و گلوله کردم و شال و سرم می کردم که شنیدم آرووم آروم با حرص غر می زنه:
-از دیشب معلوم نیست چند تا دکتر دید زدنش.دختره احمق.
واقعا دیگه نمی تونستم خندم و کنترل کنم. با همه خستگ
توجه کنید :
سلام به تمام خوانندگان عزیز
رمان با هم در پاریس در حال چاپ است ودیگر امکان عضو گیری وجود ندارد.
کسانی که از قبل عضو این رمان بودن زمان کوتاهی رو مهلت دارن تا رمان رو به صورت کامل بخونن.
ممنون از درک و توجه شما عزیزان
baran
20باورم نمیشه تموم شددد😭😭😭 تو چهار روز دو تا اثر مرجان رو تموم کردمممم... مثل تک تک رمان هات بی نظیر بود... حالا دیگه من تمام تمام رمان هات رو خوندم و میتونم بگم یکی از بزرگترین طرفداراتم❤❤