گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی
زمان ارسال : ۵۴۰ روز پیش
در اتاق باز شد و سوگند بیرون آمد. سارا هولهولکی گفت:
- شماره بده من تو مسیر واست پیامک میدم. زود باش.
شیدا باعجله شمارهاش را گفت و سارا در گوشیاش ذخیره کرد.
- ساراجان مادر، بریم؟ بیشتر از این مزاحم نباشیم.
سوگند این را با صدایی کمی بلندتر گفت و شیدا از جا برخاست. با لبخند ملیحی گفت:
- تشریف داشتین... شام در خدمت باشیم.
- نه ممنون. ان شاءلله که راحیلجونم زودتر خوب ب