گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۵۳۲ روز پیش
با صدایی لرزان جواب داد:
- آ... آره... راست گفته.
مهدی از جا بلند شد و سمت سارا و پارسا آمد. سارا، لب گزید و ادامه داد:
- م... مزاحم نشده!
پارسا دندان سایید و از این گستاخی خواهرش، عصبانی شد. با حرص دستش را بالا برد که دخترک چشم بست؛ اما خبری از سیلی نبود. هراسان چشم باز کرد که دید پدرش، مچ دست پارسا را گرفته است و با اخم به پارسا گفت:
- من هنوز نمُردم که تو دست روی سارا بلند کنی!
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.