پارت بیست و هشتم

زمان ارسال : ۵۴۲ روز پیش

سارا سر به زیر با انگشت‌های دستش ور می‌رفت و با تأنی گفت:
- آره خب، راستش... چجوری بگم! ببینید ما زیاد همو نمی‌شناسیم. زوده در مورد...
نمی‌توانست حرفش را کامل کند. من‌من‌کنان دنبال واژه‌ها می‌گشت که یزدان گفت:
- می‌خواستی بگی زوده در مورد ازدواج حرف زدن؟
سارا فورا با تأیید سر تکان داد.
- آره دقیقا... اما، اما می‌دونی چیه؟ من... من خواستگار دارم. همون که تعقیبم بود!
ا

168
136,714 تعداد بازدید
149 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید