گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۵۵۲ روز پیش
دکمهی آیفون را زد و برای استقبال از سعید، به حیاط رفت. سعید همانطور که نزدیک میشد برایش آغوش باز کرد و گفت:
- به این میگن زنه زندگی... حاضر و آماده بدویی بیای استقبال.
شیدا نمکین و ریز خندید. بیمعطلی خودش را به دستهای سعید سپرد.
- چه زود اومدی؛ وقت نکردم وسایل پذیرایی آماده کنم.
سعید یک دستش را پشت زانوهای او برد و دست دیگرش دور شانههای نحیفش حلقه شد؛ دخترک را مثل پر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.