پارت هشتاد و نهم

زمان ارسال : ۵۴۷ روز پیش

من اما حیران بودم.
موجود کوچک را به آغوشم سپرده بود.
لوبیا سحر آمیز آرام خوابیده بود.
پوستش نازک و سفید بود، موهای زاغ و سیاهش از زیر کلاه لیمویی رنگ و زنبوری اش بیرون زده و متضاد سفیدی پوستش به چشم می آمدند.
کلاه نوزادی ام حتی برایش بزرگ بود تا که تا نزدیکی چشمانش میرسید.
قلبم بی قرار میزد،نفس هایم گره شده و با دیده تارم و بغضی که به جان گلویم افتاده بود خیره نگاهش میکرد

728
318,783 تعداد بازدید
1,848 تعداد نظر
121 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • حسنا

    ۱۸ ساله 10

    سلام ببخشید میشه بگید امکان داره بعد اتمامش رمان رو دوباره بخونم من عضو ... هستم...

    ۲ سال پیش
  • Mahss

    00

    تا وقتی ک رمان تو برنامه باشه میتونی بخونی به احتمال زیاد بعدش بره واسه چاپ اگه بره واسه چاپ کلا برداشته میشه اگه نه که میمونه

    ۲ سال پیش
  • Hana

    50

    ولی من عاشق دیالوگی شدم ک ایسو موقع دیدن پرند گفت خیلی قشنگ بود🥺✨️ حس و حال رها و ایسو خیلی قشنگ و احساسی بود بغضی شدمممم بنیجثجث🥺🥺

    ۲ سال پیش
  • ✌️

    40

    از اول رمان فکر میکردم رها سر زایمان مرده ولی چقد ذوق کردم که حتی پرندم شیر داده🥺یه چیز دیگه چرا حس میکنم رها نمرده و تو تیمارستانی آسایشگاهی جایی بستریه🤔

    ۲ سال پیش
  • .......

    100

    دقیقن همچین چیزیو تجربه کردم ن آدم میتونه راستشو بگه ن دروغشو اینجاست ک دلت میخواد زمین دهن باکنه بری تو اینجاست کع بع زمینو آسمون چنگ میزنی🥲خیلی کنجکاوم بدونم چی میگههه ولیی دیالوگاتت ی چی دیگست💜

    ۲ سال پیش
  • Esra

    120

    فهمید/= ولی از کجا؟ اینه که مهمه قلبم🥲 دلم برای آیسو می سوزه.

    ۲ سال پیش
  • narges

    120

    چه دردی رو تحمل کرده آیسو

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید