شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت هشتاد و نهم
زمان ارسال : ۵۴۷ روز پیش
من اما حیران بودم.
موجود کوچک را به آغوشم سپرده بود.
لوبیا سحر آمیز آرام خوابیده بود.
پوستش نازک و سفید بود، موهای زاغ و سیاهش از زیر کلاه لیمویی رنگ و زنبوری اش بیرون زده و متضاد سفیدی پوستش به چشم می آمدند.
کلاه نوزادی ام حتی برایش بزرگ بود تا که تا نزدیکی چشمانش میرسید.
قلبم بی قرار میزد،نفس هایم گره شده و با دیده تارم و بغضی که به جان گلویم افتاده بود خیره نگاهش میکرد
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Mahss
00تا وقتی ک رمان تو برنامه باشه میتونی بخونی به احتمال زیاد بعدش بره واسه چاپ اگه بره واسه چاپ کلا برداشته میشه اگه نه که میمونه
۲ سال پیشHana
50ولی من عاشق دیالوگی شدم ک ایسو موقع دیدن پرند گفت خیلی قشنگ بود🥺✨️ حس و حال رها و ایسو خیلی قشنگ و احساسی بود بغضی شدمممم بنیجثجث🥺🥺
۲ سال پیش✌️
40از اول رمان فکر میکردم رها سر زایمان مرده ولی چقد ذوق کردم که حتی پرندم شیر داده🥺یه چیز دیگه چرا حس میکنم رها نمرده و تو تیمارستانی آسایشگاهی جایی بستریه🤔
۲ سال پیش.......
100دقیقن همچین چیزیو تجربه کردم ن آدم میتونه راستشو بگه ن دروغشو اینجاست ک دلت میخواد زمین دهن باکنه بری تو اینجاست کع بع زمینو آسمون چنگ میزنی🥲خیلی کنجکاوم بدونم چی میگههه ولیی دیالوگاتت ی چی دیگست💜
۲ سال پیشEsra
120فهمید/= ولی از کجا؟ اینه که مهمه قلبم🥲 دلم برای آیسو می سوزه.
۲ سال پیشnarges
120چه دردی رو تحمل کرده آیسو
۲ سال پیش
حسنا
۱۸ ساله 10سلام ببخشید میشه بگید امکان داره بعد اتمامش رمان رو دوباره بخونم من عضو ... هستم...