گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۵۵۴ روز پیش
سارا همچنان با ذوق، شادی میکرد که در اتاق باز شد و سوگند با اخم غلیظی تشر زد:
- ای زهر مار دخترهی بیعقل... چه خبرته خونه رو گذاشتی رو سرت؟
دخترک وسط اتاق ایستاد و با چشمهای گرد شده، لب گزید؛ آهسته گفت:
- ببخشید...
سوگند اما چیزی از عصبانیتش کم نشد و گفت:
- ببخشیدت بخوره تو سرم، داشتم با زنعموت حرف میزدم هول شدم قطع کردم. بدبخت داشت گریه میکرد. چه مرگته یهو جیغ می
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.