گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست
زمان ارسال : ۵۶۹ روز پیش
دلارام روی مبل، کنار راحیل نشسته بود. به دخترهایش نگاه میکرد که با آن لباس شبهای بلند و زیبا چقدر جذابتر و خواستنیتر از همیشه بودند. حسرت روزهایی را میخورد که کنار دخترهایش نبود و قد کشیدنشان را ندید. شیوا در آن لباس سورمهای با موهای شنیون شده، بزرگتر از سنش دیده میشد و وقار و متانت رفتارش را از فرنگیس به ارث برده بود. همان اندازه شقورق و با غرور رفتار میکرد و قدم برمیدا