گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهارده :
ساعتی تا آمدن خانوادهی فرهمند مانده بود. دخترها توی اتاق آماده میشدند. ریما، مشغول صحبت با امیرعلی بود و فرنگیس مدام دور زری میگشت و سفارش میکرد چیزی کم و کسر نباشد یا انجام کاری از قلم نیفتاده باشد.
دلارام متوجه فرهاد بود که چطور با بیقراری و دلمشغولی مدام این طرف و آن طرف قدم میزند و استرس دارد. همین که فرهاد، سمت حیاط رفت؛ طاقت نیاورد و دنبالش قدم برداشت.
- فرهاد...
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۸۷۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.