پارت هشتاد و دوم

زمان ارسال : ۵۸۴ روز پیش

دوشادوشش قدم برمیداشتم.
عده ای دور آتشی جمع شده و میرقصیدند.
با لبخند به لباس های رنگارنگشان زل زدم
عمیقا حس زنده بودن داشتم.
حسی که کم پیش میامد داشته باشم.
_دوست دارید رو صورتتون نقاشی کنیم!؟
متعجب به دختر جوان و خندانی که با قلمو های رنگی کنار صندلی چوبی ای ایستاده بود نکاه کردم.
آروی شانه اش را بالا انداخت.
_راستش…
دستم را گرفت و کشید
_مطمئنم خوشت

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید