گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت یازده :
پارسا رفته بود و سارا با افکاری آشفته لبهی تخت نشسته بود. فکرش درگیر این بود که دلیل رفتار پارسا چیست؟ از حالش فهمید که هنوز هم کتایون را دوست دارد، اما چرا اینطور سرد برخورد میکرد؟ بی هیچ نتیجهای نفسش را بیرون داد و گفت:« هرچی باشه بعد از شام می فهمم، فقط خداکنه حقیقت رو بگه!»
خواست برای صرف شام از اتاق بیرون برود که با دیدن گوشی یاد یزدان افتاد. اینکه خواسته بود او را در جریان م
مطالعهی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۸۸۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.