گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سوم
زمان ارسال : ۸۰۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
با دلش کلنجار میرفت و میگفت: « یزدان بیخیال، یه هفته_ده روز بگذره از سرت میفته، همه چی یادت میره... » ولی مگر آن صورت زیبا و چشمهای مشکی لحظهای از ذهنش دور میشد؟
با کلافگی از جا برخاست تا دستی به سر و روی خانه بکشد. کمی، نشیمن و آشپزخان ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
احمدی
00رمان بسیار زیبایی ست