گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت یکم :
خرداد ماه بود و عرق از سر و رو میبارید. یزدان زیر تابش شدید نور آفتاب روی موتور، پشت چراغ قرمز بود. دانههای عرق را حس میکرد که از پشت شانهها تا تیر کمر سر میخورد. ابروهای بلند و مشکیاش را در هم کشیده و چشمهایش را باریک کرده بود. بلاخره چراغ سب ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
الهام
00عالی