پارت هفتاد و چهارم

زمان ارسال : ۶۱۳ روز پیش

رها میگفت در شب تولد کاوه این پیراهن را پوشیده.
میگفت کاوه مجذوب این پیراهن شده و تمام شب را کنار دریا رقصیده اند…
رها با گریه این پیراهن را از کمدش اورد و به سمتم گرفت
گفت این پیراهن را نمیخواهد.
گفت باشد برای من…
گفت یادگاری نگهش دارم،و به یادش در یک شب خاص بپوشمش.
دستکش هایش را هم خودش برایم دوخت

فکرش را میکردی رها؟
که پیراهن سرخت را به نیت خون خواهی

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید