پارت بیست و پنجم

زمان ارسال : ۷۷۰ روز پیش

تنها کسی که بی‌تفاوت فقط صبحانه می‌خورد و توجهی نمی‌کرد، مهدی بود. برایش بی‌معنا به نظر می‌رسید. خود رئیس را نمی‌شناخت؛ چه اهمیتی داشت که پسرهایش چه کسانی بودند؟ لقمه‌ی بزرگی از کره و مربا گرفت و در حالی که در دهانش می‌چپاند، از جایش بلند شد و با دها ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید