خواهر خوانده به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پانزده
زمان ارسال : ۱۳۹۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
نگاهش روی صورت دخترک لغزید و به چشم های قهوه ای رنگش خیره ماند. نیهان سر جنباند و لب زد:
- هان... چیه نیگا می کنی؟! شاخ در آوردم؟
حسام نگاه از دخترک برداشت و عقب گرد کرد.
- نه، بیا شام...
با قدم هایی بلند سمت آشپزخانه رفت، ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
رَستا
422حسام جان داداش دو راه بیشتر نداری .🤔 ۱ _ بگی هستی اینو برای تو خریدم وقت نشد بهت بدم . ۲_ بگی غلط کردم ( که در این صورت به قول همه گاوت میزائه اونم ۱۰ قلو ) بعد بدبخت میشی . به همین شیرینی 😁😂😂