شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت پنجاه و نهم
زمان ارسال : ۶۶۴ روز پیش
لحظه ها کند میگذشت…
لباس عروسی که به جای شوهرم…خواهرم شب از تنم کندش…
سنگینی لباس عروس که از تنم جدا شد
باز هم کمرم صاف نشد…
چیزی در من شکسته بود…
رها و پرنیا مدام زنگ میزدند. طاهره خبر دارشان کرده بود.
رها تازه باورش شده بود که عشقش چه کرده با من…
با منی که گناهکار بودم…
اما نه آن قدری که ابرویم را به حراج بگذارند
کل روستا حرف من و بی حیثیتی ام شده بود
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Mehrana
20وااااااای وااااااااااای وااااااااااااااااااااااااای خیلی خوب بوووووووووووووود محشر بووووووووود اصلا برگاااااااام این حسن چ گاوهههههه اون شیدای بوق با کاوه ی نقطه چینو دلم میخواد بکشممممممم :)))))))
۲ سال پیشمبی
30خیلیییییییییییییی خفن بود تروقران بیشتر پارت بزار لنتی من دیگ تحمل ندارمممم دارم جوننن می ممم تروخداااا ااا
۲ سال پیشNfs
80مرجان واقعا نمیدونم چی بگم بهت دیگ هر پارت شیرشاه عجیب غریب خفنه عاشقتم دختر✨✨ و چقد لذت بخش بود خانوادش پشتش وایستادن بهترین انتقام قرن بود از کاوه و شیدا اونم دقیقا توی اون تاریخ🔥
۲ سال پیشالی
50قلمت همه جوره تکه✨👌🏻
۲ سال پیشریما
40وااای مرررجاانی عاالی بود...دمتتتت گرم دخترر
۲ سال پیشمرسل
20پس اروی فهمید ایسو بی گناهه
۲ سال پیشHana
140میدونی حداقل خوبیش اینکه خانوادش بجز برادر بزرگش بهش اعتماد کردن و پشتش وایسادن حس خوبی داشت=)))
۲ سال پیشP.n
80دلم کباب شد برای آیسو برای ترنج برای رها چون تنها گناهشون عاشق شدن بود اونم به اشتباه ولی اشتباهی نا خواسته
۲ سال پیش
•••
10مث همیشع نایس؛)):&..;