شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۶۶۵ روز پیش
من بودم…
در یکی از مهمانی های رها.
رها یکی از پیراهن های خودش را به من داده بود تا بپوشم.
مهمانی خصوصی ای بود.
چند تن از بچه های دانشگاه بودند که همه با همراهشان امده بودند
روی صندلی نشسته بودم و حواسم نبود دامنم خیلی بالا رفته.
به یاد داشتم رها چیزی میگفت که همه جمع حاضر قهقهه زدند
من هم میخندبدم
یقه پیرهنم پایین رفته و زاویه دوربین خوب نبود
و از همه بدت
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Baran
50بمیرم برا ترنج😭 خدا همشون رو لعنت کنه حتی اون حسن رو که انقدر بهش بی اعتماد بود
۲ سال پیشHana
100چقدر راحت ترنجو مقصر همچی نشون دادن=)) این بچه این وسط هیچکاره بود و تنها میخاست از دوستی ک براش حکم خاهرو داشت حمایت کنه و کاوه چقدر میتونست پست باشه ک اینکارو کرد تف بت ذلیل شی الهیییی عن
۲ سال پیشکیانا
82شیدای هزاران لعنت برتو باد هزاران بلا بر تو باد
۲ سال پیش
.
30حتی نزاشتن حرف بزنه((: