پارت دویست و دوازده :

حس کردم به یک آن رنگ از رخم پرید و بدنم یخ بست.

فکرهای بدی توی ذهنم پرسه می‌زد که قبولشون برای من امکان پذیر نبود.

باید همین دور و برا می‌بود؛ اون پشت یا هم لای جمعیت. شایدم اصلا کاری براش پیش اومده بود یا دیر تر از بقیه بر می‌گشت ها؟ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.